زخم های درمان نشده دختران درودزن
به گزارش وبلاگ بانیما، فهیمه طباطبایی ـ خبرنگار:مریم دوربین موبایل را می گیرد سمت خودشان، فیلتر فتوشاپش را روشن می نماید، 5 تایی خودشان را در صفحه گوشی جا می دهند.
با صورت های سوخته، بینی هایی که از آنها فقط یک خط صاف مانده، لب هایی که گوشت اضافی آورده و پشت پلک هایی که چروک خورده، آنها به لنز دوربین خیره می شوند و کوشش می نمایند لبخند ملیح بزنند. چیک و تمام. حالا توی عکس صورت ها صاف است، لب ها صورتی و خوش فرم اند و چشم ها درشت و پرمژه و نوک بینی ها قلمی افتاده اند. تو جهانی مجازی، ما هنوز نسوختیم.
از آن روزی که کلاس کوچکشان در درودزن فارس از بخاری نفتی گر گرفت و 8نفری پشت شعله های آتش گیر افتادند تا آنقدر سوختند و سوختند که آخر سر دل خود آتش به رحم آمد و خاموش شد تا حالا که 13سال از آن روزهای تب نموده و سیاه می گذرد، خیلی چیزها عوض شده و خیلی چیزها نه. اینکه دیگر دخترکان برای اثبات مظلومیت شان مجبور نیستند عکس معصوم کودکی شان را جلوی دست و صورت سوخته شان بگیرند و حالا آنقدر بزرگ شده اند که بتوانند هزارکیلومتر از شیراز بیایند تهران و خودشان محکم،
قوی و بدون ترس جلوی وزیر و نماینده بایستند و نسبت به دیه نصف دختران و مستمری ناچیز اعتراض نمایند، اما آن صورت های کاملا سوخته، گردن هایی که گوشت اضافی آورده اند و دست هایی که جای انگشت شان خالی است، همانطور بی تغییر مانده. 13سال گذشته و دخترهای 20ساله زیبایی شان را در فتوشاپ عکس و فیلتر اینستاگرام جست وجو می نمایند.
عکس ها: وبلاگ بانیما- حسین اینانلو
- 5دخترون
سمانه که حالا از بینی اش فقط یک خط صاف مانده و دکترها اندازه یک عدس برایش راه تنفسی باز نموده اند، رهبر و سخنگوی گروه است، با لهجه آرام شیرازی، با صبر و طمأنینه از وضعیت تک تک بچه ها و آخرین درمان آنها حرف می زند اما ناخودآگاه ته جملاتش یک نقطه عصبانی می گذارد. پریسا که بیشتر از بقیه سوخته و از دست هایش فقط دو تا مچ گرد شده و متورم باقی مانده، بار احساس و نگرانی گروه را به عهده دارد. یاد 14 آذر 85 که کلاسشان آتش گرفت می افتد، گریه اش می گیرد.
یاد 15 آذر 91 که مدرسه شین آباد سوخت، می افتد، گریه اش می گیرد. یاد 27 آذر 97 که مدرسه اسوه حسنه زاهدان سوخت و دو تا از بچه ها فوت کردند، می افتد گریه اش می گیرد و بغض می نماید و اشک می ریزد. مریم که از همه قد بلندتر است، صورتش کمتر از بقیه سوخته اما انگشتانش از همان روزی که خواسته آتش را با دستانش کنار بزند، همانطور خم مانده، انگار کن هر انگشت چوبی سوخته که کمرش از غم خم مانده باشد.
او جسور و بی باک تر از بقیه حرف می زند، می گوید یک بار وقتی رفته اند دیدن وزیر آموزش و پرورش آدم هایی که معلوم نبوده حراستی بوده اند یا منشی، هر پنج تایشان را نموده اند در اتاقی و در را رویشان قفل نموده اند، تهش هم یک لبخند تلخی از سر ناامیدی تحویل جمع می دهد که فکر کن زندونی مون کردن که وزیر ما رو نبینه، می گفتن وزیر نیست، می گفتن بیخود کردین اومدین، دست آخر هم با داد و بیداد ما در رو وا کردن. لیلا هم که پوست صورتش از عمل های متعدد مثل گچ سفید شده و دست هایش را در کل گفت وگو زیر بارانی کرم اش پنهان می نماید، می گوید خودم از تو خالی ام ولی سعی می کنم انرژی بقیه گروه باشم.
دائم به پریسا نگاه می نماید که گریه اش نگیرد و جو را غمگین نکند، او خسته است از عمل های متعدد و بی فایده و دوست دارد یک شب که خوابید هر 5تایشان مثل همه بچه های دیگر صورتشان عادی و بدون سوختگی گردد و اما نرگس که در کل گفت وگو دوست دارد ماسک سفیدش را بکشد تا پایین چشمانش، سکوت است و سکوت. توی چشمانش اما یک چشمه اشک نگران در حال جوشیدن است.
- وضعیت درمان بچه ها چگونه است؟
سمانه نشسته وسط جمع 5نفره شان در تحریریه روزنامه وبلاگ بانیما و تک به تک درباره وضعیت درمانی بچه ها در این 13سال شرح می دهد. ما کلاس دوم بودیم که کلاس درسمون سوخت. همون روز از درودزن که 95کیلومتر تا شیراز فاصله داره، رسوندنمون بیمارستان و درمان رو آغاز کردن. اما چون خیلی کوچیک بودیم درمانمون خیلی کند و آروم پیش می رفت. هر کدوم ما تو این مدت حداقل 40بار عمل شدیم، پریسا اما 70بار. این رقم ها کم نیستن ها، تو رو خدا فقط یه دقیقه بهش فکر کنین، 40بار بی هوشی، 70بار بری تو اتاق عمل حداقل 6ساعت بی هوش باشی.
اصلا آنقدر ما بی هوش شدیم که الان برای عمل بهمون می گن ریسکش بالاست، 20تا برگه تعهد میگیرن از ما که مسئولیت با خودتونه اگر زیر عمل به هوش نیومدید. پریسا می پرد وسط حرف های سمانه کی آخه از 8 سالگی تا 20سالگی 70بار رفته تو اتاق عمل؟ گناه ما چی بود که باید به خاطر یه بخاری غیراستاندارد رنج و سختی، ترس اتاق عمل، بیمارستان و درد رو تحمل کنیم؟ چرا بعد ما حواسشون به مدرسه ها نبود که شین آباد و زاهدان و چند جای دیگه آتش بگیرن و بچه ها مثل ما بدبخت بشن؟ من آذرماه که میشه فقط از آتیش دریافت بخاری بدنم می لرزه.
- نمی گذارند پزشک هایمان را عوض کنیم
آنها از وضعیت درمانی شان راضی نیستند، می گویند که بعد از این همه عمل پشت هم فقط 20 تا 30درصد وضعیت ظاهری شان بهتر شده، لیلا که حالا در 20سالگی یاد گرفته سوختگی روی پلک هایش را با خط چشم بپوشاند و مثل بقیه بچه ها با خط لب انحنای کج و کوله لبش را درست کند و جای ابروی از دست رفته اش ابرو تتو کند، از وضعیت پزشکانی که درمان آنها را به عهده دریافتد، راضی نیست.
از اول به ما تحمیل کردند که فقط در بیمارستان دولتی و با پزشکانی که ما می گیم حق عمل دارید و اگر خواستین برین بیمارستان خصوصی یا جای دیگه خودتون باید هزینه ها رو بدین. دکتر بیمارستان دولتی برای عمل من و پریسا یه غضروف از گوشمون گرفت که تو بینی مون استفاده کنه، نتیجه این شد که گوشمون الان درست نمی شنوه، بینی مون هم تغییر خاصی نکرد. درحالی که بعدا تحقیق کردیم دیدیم جاهای دیگه از غضروف مصنوعی استفاده می کنن و احتیاج به این کار نبوده.
آنها از رفت وآمد به بیمارستان دولتی، از بی توجهی پرستارها، از منتی که دانشگاه علوم پزشکی سر آنها می گذارد، از انتظار برای نوبت اتاق عمل، از قطع کردن مداوم هزینه های درمانی، از این در و آن در زدن برای تجدید پرداخت هزینه ها خسته اند و اعتمادشان را برای بهبود روند درمان از دست داده اند. مریم همان که صریح تر و رک تر از بقیه حرف می زند و امیدش را به روزهای روشن از دست داده، می گوید:
دکتر بیمارستان دولتی گفت برای انگشتای تو که همینطوری خم مونده نمی تونم کاری کنم، گفت بسوز و بساز، ولی من دوست داشتم کوششم رو بکنم شاید انگشتام صاف شد، شاید برگشت به حالت اولش، رفتم علوم پزشکی به اونی که مسئولیت پرونده های درمان ما رو داره، گفتم که یه دکتر خوبی هست که از بیمارستان شما بازنشسته شده رفته خصوصی، میخوام برم پیشش عمل کنم، گفت نمیشه! میخوای برو خودت هزینه کن، ما فقط هزینه های درمان شما رو تو بیمارستان دولتی میدیم. مجبور شدم برم بیمارستان خصوصی، درحالی که خانواده ام تحت فشار شدید اقتصادی بودندنزدیک 20میلیون فقط خرج انگشتام شد ولی باید می رفتم، دلم به نرفتن راضی نبود.
در یک کلام هر 5تا از وضعیت بیمارستان های دولتی شاکی اند. سمانه حرفش این است: هزینه ها رو بدن، بذارن بریم دکترهایی که معتمد خودمونن، وضعیت صورت و دست و بدن ما مشخصه، پرونده بیماری مون هست و دروغی نیست که بخوایم بگیم. قرار بود تو بیمارستان دولتی کاری برامون بکنن تو این 13سال نموده بودن، بذارن ما بریم پیش دکترهایی که کارشون بهتره، ما 20سالمون شده الان باید برای جراحی پوست و زیبایی کاری کنیم، بعدا که جوونی مون رفت چه فایده. کمر خانواده ها زیر هزینه های عمل جراحی دیگر خم شده، 20میلیون، 60میلیون، 15میلیون، رقم هایی که برای پدرهای کارگر و کشاورز آنها خیلی پول است.
- وضعیت روحی بچه ها چگونه است؟
دخترها تنها دلخوشی شان جمع 5نفره شان است، وقتی خوشحالند که دور هم جمع می شوند. در دایره دوستی شان نفر جدیدی را راه نمی دهند و از مهمانی خانوادگی و گشت وگذار در شهر و رفتن به عروسی بیزارند. آخرین باری که رفته اند عروسی یادشان نمی آید، عیدها نه جایی می روند و نه اگر مهمان بیاید از اتاق بیرون می آیند، آنها حال و حوصله نگاه کنجکاو قوم و خویش را ندارند. پریسا از همه آزرده تر است. اگر یه عروسی باشه، قطع به یقین می دونیم که هیچ کدوممون نمیریم،
چند وقت پیش سمانه اینا عروسی داشتن، شب زنگ زدم خونه بود. میدونین چرا نمی ریم؟ چون کل آدمای توی عروسی دارن به صورت و بدن ما نگاه می کنن. نگاه های آزاردهنده که هی میخوان ترحم الکی کنن و تن ما رو برنجونن این نگاه های از سر کنجکاوی که برای چند دقیقه روی صورت ها و دست هایشان خیره می ماند از هر چیز در خیابان و شهر برایشان آزاردهنده تر است. طرف زوم می کنه، دیگه چشم از ما برنمی داره، من از قصد نخواستم دانشگاه قبول بشم چون حوصله این نگاه ها رو نداشتم، گفتم بذار عمل هام تموم بشه بعد کنکور شرکت کنم. مریم این را با دلخوری می گوید و پیشانی سوخته اش را زیر روسری اش پنهان می نماید.
پریسا از آرزوی های کوچکی مثل گواهینامه دریافت و بازیگری می گوید، نرگس از گیتار زدن که حالا به خاطر انگشت های نداشته برایش رؤیای محال شده، پریسا از اینکه به خاطر عمل های مکرر نمی تواند راحت درس بخواند. اومدم برم کلاس گیتار، به خاطر انگشتام نتونستم. نرگس 2گوشت قلمبه ای که سر دستانش به نشانه انگشت باقی مانده را نشانم می دهد.
بچه ها در این مدت نه روانشناسی سراغشان رفته، نه تحت مشاوره درست و درمان قرار گرفته اند. همون روزای اول یکی رو فرستادن و بعد تموم شد. خودمون هیچی، مادرهامون از ما بدترن. جرأت نمی کنیم عکس دوره کودکی مون رو از آلبوم بیاریم بیرون. رسما دیوونه میشن. دیوونه می شیم. یا برای کنکور نمی تونیم درس بخونیم؛ چون هر چندماه رفت وآمد به دکتر و عمل و بعد هم درگیری های بعد از عمل رو داریم. سهمیه ای هم برای ما درنظر ندریافت.
- خواسته بچه های درود زن فارس چیست؟
آنها شاکی اند از بوروکراسی اداری، از یک نامه که برای هزینه یک دارو یا درمان دائم باید ببرند دفتر این مدیر و آن کارشناس. از اینکه وزیر آموزش و پرورش با یک نامه پاسشان می دهد به وزیر بهداشت و وزیر بهداشت پاس می دهد به علوم پزشکی و علوم پزشکی می اندازد گردن آموزش و پرورش استان و آموزش و پرورش استان پشت درهای بسته نگهشان می دارد. ما دوست داریم بریم کره جنوبی درمان بشیم،
به جای اینکه 40بار و 50بار بریم زیر تیغ جراحی که تهش بهبودی کمتر از 10درصده، دو بار یا سه بار اونجا عمل جراحی بشیم تا صورتهامون فرم بهتری بگیرن. به دستامون زیبایی برگرده و گردنمون مثل پیرزن ها چروکیده نباشه. دخترکان که حالا 3تایشان پشت کنکور تجربی هستند، درباره نحوه درمان سوختگی در کره جنوبی زیاد مطالعه کردند و رویایشان این است که یک روز آنجا بتوانند عمل شوند. ای کاش به جای این همه هزینه الکی، یک بار با سفیر کره رایزنی می کردند و صورت های ما را که با بخاری نفتی کلاس سوزاندند، به ما بر می گرداندند.
دخترهای جوان در 20سالگی دنبال زیبایی شان که 8سالگی در کلاس درس سوخت، مستاصل می گردند، در اتاق عمل جراحی، زیر دست آرایشگرانی که جای ابروی سوخته شان، ابرو تتو نمایند، پشت اتاق وزیر و در تحریریه رسانه ها. شاید یک روزی پروانه زیبایی روی شانه شان نشست.
یکی از دانش آموزان درودزن: کی آخه از 8 سالگی تا 20 سالگی 70بار رفته تو اتاق عمل؟ گناه ما چی بود که باید به خاطر یه بخاری غیر استاندارد رنج و سختی، ترس اتاق عمل، بیمارستان و دردرو تحمل کنیم؟ چرا بعد ما حواسشون به مدرسه ها نبود که شین آباد و زاهدان و چند جای دیگه آتش بگیرن و بچه ها مثل ما بدبخت بشن؟
هزینه درمان بچه ها چقدر است؟
وضعیت داروها و درمان سوختگی خیلی بالاست. محمد جواد فاطمی، فوق تخصص جراحی پلاستیک و ترمیمی اول دی ماه سال جاری همزمان با روز ملی پیشگیری از سوختگی به وبلاگ بانیما گفته بود: درمان مناسب و استاندارد هر درصد سوختگی حدود 10میلیون تومان هزینه دارد، بنابراین شخصی که 10درصد از بدنش دچار سوختگی شده است حدود 100میلیون تومان هزینه درمان استانداردش می گردد، ولی در ایران تخمین زده شده است که برای بیمار با هردرصد سوختگی تنها نصف مقدار مورد احتیاج (4 تا 5 میلیون تومان) هزینه می گردد؛ بنابراین میزان مرگ ومیر بیماران سوخته در کشورما نسبت به کشورهای پیشرفته جهان بیشتر از مقدار طبیعی است.
حالا خودتان حساب کتاب کنید که هزینه درمان سوختگی لیلا کهن، سمانه عظیمی، پریسا طاهری، مریم نوروزی و نرگس حیدری که هرکدام بین 50 تا 85درصد سوخته اند، چقدر می گردد. نرگس که از اول گفت وگو ساکت است و فقط دوستانش را نگاه می نماید، بالاخره به زبان می آید: هزینه پمادها، کرم ها و داروهایی که دکتر تجویز می کنه هرماه کم کم 2میلیون میشه، 500هزار تومن هزینه لیزر صورتمون میشه، ویزیت دکتر و بستری شدن تو بیمارستان خصوصی و... بماند.
و این در حالی است که هزینه مستمری درمانی که به بچه ها می دهند از 60هزار تومان در سال85 به 500هزار تومان در سال98 رسیده است. سمانه می گوید: این پولی که به عنوان مستمری برای ما مشخص کردن هزینه یک پماد ماست، درحالی که الان لیلا احتیاج داره که 2تا دستگاه کوچیک بخره که بتونن از پوست گردنش بکشن برای صورتش که هرکدوم 10میلیون تومنه، این پولی که به ما میدن به کدوم هزینه درمانی ما می رسه؟ قرار بوده که بچه ها بعد از 18سالگی به استخدام آموزش و پرورش در بیایند تا حداقل هزینه های درمان سوختگی شان تامین گردد اما هیچ کدام از وزرا سر قول خودشان نماندند.
آقای بطحایی، چند وقت پیش که اومدن شیراز اجازه دادن موقع صبحانه خوردنشون با مسئولای استانی، چند دقیقه ببینیمشون، اونجا هم یه وعده هایی دادن، اما میدونین دیگه این وعده ها و نامه ها تهش چی میشه؟ صرفا ما پاس کاری میشیم. سمانه این را می گوید. او و بچه ها از نماینده ای که وزیر از داخل آموزش و پرورش استان فارس برای سخنگویی از جانب بچه ها انتخاب نموده، شاکی اند. ما 20سالمونه، همون بچه های کلاس دومی نیستیم که نماینده بخوایم، خودمون بهتر دردمون رو می دونیم و بهش مسلطیم، نماینده ای که گذاشتن کم فروشی می کنه و زهر مسائل ما رو در گزارش هاش به وزیر و مسئولای استانی می گیره. اون اصلا یه بار هم با ما نیومده بیمارستان یا تو اتاق عمل که بدونه چه رنجی می کشیم. ما خودمون می خوایم نماینده مون رو از بین خودمون انتخاب کنیم اما نمیذارن.
منبع: همشهری آنلاین